نیازنیاز، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

روزگار نیاز کوچولو

تراشه های الماس

سلام عزیزم باهوش کچولوی من امروز بد از چند روز فاصله دوباره لغت یاد گرفتن رو شروع کردیم ببخش مامانی همه ش به خاطر تنبلی مامان بود در هر حال دختر نازم شما دوباره مامان رو غافل گیر کردی 5 لغت خودت یاد گرفتی خیلی خوشحالم که اگه من فرصت نمیکنم شما خودت در حال پیشرفتی خیلی دودا مامانیییییییییییییییییییییییییییییییییییی   این عکس 9 ماهگیته اولین بار که فهمیدی دریا چیه اولش هم ترسیدی و خیلی غریب دریا رو نگاه میکردی عکس لابه لای گذشته گم شد بود ...
12 آذر 1390

محرم سالهای پیش

سلام مامانی دختر گلم وقتی مسابقه نی نی و محرم شروع شد دلم میخواست عکس جدید ازت بذارم ولی نشد اشکال نداره فعلا به عکسای سالهای پیشت که برای مراسم بزرگداشت علی اصغر رفته بودیم بسنده میکنم مامانی توی این چند روز خیلی مواظبت بودم که گریه نکنی آخه جایی شنیدم که این روزها حضرت رباب با صدای گریه هر کودکی داغ دلش تازه میشه و عذاب میکشه من دوست ندارم باعث این عذاب باشم   ...
12 آذر 1390

بوشکوب

سلام دخملکم دیروز یه اتفاق جالبی اوتاد به قول خودت دلم نمیاد سرسری ازش بگذرم من داشتم ناهار درست میکردم روبه سینک بودم از پشت سرم گفتی بوشکوب نخای منم که داشتشم سعی میکردم حرفت رو ترجمه کنم با کمال تعجب دیدم یه دستت گوشتکوب و یه دست دیگه ات هم کفگیر البته به قول خودت دسگیر حالا یکی باید میومد فک منو جمع میکرد که اصلا فکرشم نمیکردم بدونی بوشکوب چیه!!!!!!!!!!!!!! درضمن دیگه یاد گرفتی اسم مه یاس رو درست تلفظ کنی قبلا میگفتی مهسه راستی تا یادم نرفته از دست بابا جواد ناراحتم الان یه چند وقتیه خیلی برای ما وقت نداره در هر حال اهمیتی نداره(داره ها ولی اینجوری میگم دلش بسوزه) تا مطالبی دیگر فعلا خداحافظ ...
10 آذر 1390

یه دنیا شیرین زبونی

سلام مامانی جونم دختر مامان نمیدونم از کجای شیرین زبونیهات بگم ولی این خیلی جالبه: یه روز صبح که از خواب پا شدی و طبق آیین هر روزه صبحانه خوریت خامه میخواستی و حتما هم خودت لقمه بگیری یه دفعه گفتی صوبوِیه بخولم بزگ بسم چاق نسم قبی بشم بلم مدسه و معنی اش هم اینه که صبحانه بخوره بزرگ بشه ولی چاق نشه قوی بشه بره مدرسه  و بعد از کمی یادم افتاد این دقیقا بر میگرده به دیشب موقع خواب که داشت برنامه صبحانه امروز صبح رو میچید و دقیقا با این تفاوت که میخواست چاق هم بشه ولی من بهش گفتم حالا چاق هم نشی خیلی مهم نیست و امروز جوابش رو دیدم. یا اینکه وقتی عجله داری واسه خوردن میگی سوت بتن غذا امو یعنی غذامو فوت کن و یا مراسم زیبای دستشویی رف...
8 آذر 1390

مه بود و مه

مه بود یه عصر سرد بهمن ماه خورشید میخواست بخوابه گرگ و میش... مه بود چشم چشم رو نمی دید آسمون هم نبود مثل یه کابوس... مه بود هیچ سایه ای رد نمیشد چیزی به نگاهم نمی خورد اما تنها نبودم... مه بود یه حضور رو حس میکردم عطر یه نفس آرومم میکرد انگار یه نگاه... مه بود دیگه نمیترسیدم می دونستم که تو با منی انگار زندم... مه بود ما با هم بودیم همو نمی دیدیم همو نمیشناختیم حتی همو صدا نکردیم حتی اسم همو نپرسیدیم اما عشق... مه بود من و تو یکی شدیم چشمای ما خیره به هم جایی که حتی نمی دیدیم جایی که حتی نمی دونستیم کسی هست اما احساس... مه بود اما دنیا دوباره زیبا بود زندگی دوباره جریان داشت دست من به سمت تو و دست تو... ...
8 آذر 1390

آدم

نامت چه بود؟ آدم فرزند؟ من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت محل تولد؟ بهشت پاك اینك محل سكونت؟ زمین خاك آن چیست بر گرده نهادی؟ امانت است قدت؟ روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاك اعضاء خانواده؟ حوای خوب و پاك ، قابیل خشمناك ، هابیل زیر خاك روز تولدت؟ روز جمعه، به گمانم روز عشق رنگت؟ اینك فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه چشمت؟ رنگی به رنگ بارش باران ، كه ببارد ز آسمان وزنت ؟ نه آنچنان سبك كه پرم دئر هوای دوست ... نه آ نچنان وزین كه نشینم بر این خاك جنست ؟ نیمی مرا ز خاك ، نیمی دگر خدا شغلت ؟ در كار كشت امیدم شاكی تو ؟ خدا نام وكیل ؟ آن هم خدا جرمت؟ یك سیب از درخت وسوسه تنها همین ؟ همین !!!! حكمت؟ ت...
8 آذر 1390

یه دنیا حرف

درجلسه امتحان عشق....... من ماندم ویک برگه سفید! یک دنیا حرف ناگفتنی ویک بغل تنهائی ودلتنگی درد دل من در این کاغدکوچک جا نمیشود دراین سکوت بغض آلود قطره کوچکی هوس سرسره بازی میکند وبرگه سفیدم .....! عاشقانه قطره ها را به آغوش میکشد عشق تونوشتنی نیست ! باتو ...... دربرگه ام نار کناره آن قطره اشک یک قلب میکشم وقت تمام است برگه ها بالا ! اینجا سرزمین واژه های وارونه است: جایی که گنج, " جنگ " می شود درمان, " نامرد " می شود قهقه , " هق هق " می شود اما دزد همان " دزد " است ... درد همان " درد " و گرگ همان گرگ.......         ...
8 آذر 1390

خدایا...............................

خدایا از من دور نیستی که به دور دست ها بنگرم از دیده ام نرفته ای که دیدنت را آرزو کنم پنهان نبوده ای که برای پیدا کردنت از پای در آیم با همه نا پیدایی در همه جا پیدایی الهی خود را فراموش کرده ام که به یاد تو باشم از دیگران گسسته ام که به تو بپیوندم تو را در آیئنه چشمانم می بینم در پرده پندارم در جای جای وجودم در محراب سینه ام در کعبه ام الهی تو درجویبار رگهایم جریان داری در همه نفسهایم جاری هستی در شگفتیهای وجودم بودنت را به تما شا گذاشته ای هر نگاهم تو را آیئنه داری می کند و هر طپش دلم تو را فریاد می زند خدایادر کعبه چرا؟ تو در دیده منی سر گشتگی در بادیه ها چرا؟ تو در دل منی در بی سوئی ها و بی کرانگی ها چرا؟ نو در جان منی   ...
8 آذر 1390